حالم بد بود و کلی گریه کردم.چشمام خیلی درد میکرد.گفتم میخوابم فردا که چشمام خوب شد میخونم.
تموم شب کابوس دیدم و یادمه توی خواب فقط داشتم گریه میکردم.صبح با یه چشم درد بدتر از دیشب بیدار شدم.
همه بچه ها برگشتن خونشون اما ما هنوز درس و بخش و امتحان داریم و فقط یک هفته فرجه داریم که اونم بیشترش برای امتحان سنگین اول میره!دلم خونمونو میخواد.دوماه و نیمه که برنگشتم.بدجور خستمدیگه از آدما.
+این روزا حال دلم خیلی ناخوشه.اگه حال دل شما هم خوش نیست نخونین اینجا رو.دلم نمیخواد حال کسی رو بدتر از اونی که هست کنم.اما نیاز دارم خودمو اینجا خالی کنم.تنها جاییه که برام مونده.
درباره این سایت